۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

نمیدونم چرا اینقدرغیبت کردن شیرینه....هر چقدر سعی می کنم که این عمل زشت وحرام و مکروه و قبیح !!!!!!!!!!!! رو انجام ندم نمیتونم با نفس سرکش خودم مبارزه کنم!به خدا تقصیر من نیست.تقصیر اون دوربین 6 مگا پیکسلی هست که خدا تو چشمام کار گذاشته که زومش هم خیلی زیاده و همه چی رو دقیق ضبط می کنه..تازه از بعضی لحظات به طور خودکار فیلم هم می گیره...
کیفیت تصویرش هم عالیه.با ال-سی-دی بزرگ و شفاف...
خدایا منو ببخش...
تو این یه مورد کوتاه بیاخدا جون...
قول میدم جبران کنم...
دمت گرم..

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

امروز خیلی خیلی خوبم.....عجیبه اما احساس می کنم دوباره و هزار باره عاشق شدم...
این حس عاشق شدن معجزه می کنه...
معجزه..
.
.
.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

گاهی اوقات دلم میخواد توی چشم های بعضی آدم ها نگاه کنم و بهشون بگم که چقدرررر حالم ازشون به هم می خوره ، بدون این که نگران چیزی باشم...
.
چقدر لذت بخشه....
.
.
.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

چه زود بزرگ میشوم...
احساس میکنم گوشه ای از این سالهای زود گذر پنهان شده ام و زندگی را نگه داشته ام
اما
زندگی من را نگه داشته است انگار...
...
..
.
درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است...
.
.
.
.

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

آزادی!

مدتیه که نوشتن مطلب تو وبلاگ واسه ام سخت شده...ما خانم ها عادت کردیم به این که به همه جواب پس بدیم و هیچ حقی واسه خودمون نداشته باشیم.
روزی که این وبلاگ رو باز کردم،به این نیت بود که یه جایی باشه واسه خودم و خودم ، دوست نداشتم آشنایی از وجودش با خبر بشه و مطالبش رو با یک ذهنیت قبلی بخونه که فلانی نوشته و .............دوست داشتم چیزی باشه که فقط و فقط مال خود من باشه.بدون این که لازم باشه در موردش توضیح بدم.بدون این که ازم تعریف بشه یا این که لازم باشه در موردش مورد نقد قرار بگیرم آخه یکبار تجربه این کار رو داشتم و کم کم بعد از مدتی فضای وبلاگم داشت تبدیل می شد به میدون بحث های خانوادگی و .................
حالا واقعا میبینم که نمیشه...شاید باورش سخت باشه اما من با آرامش نمیتونم مطلب بنویسم..صبح ها که بیرون از خونه هستم تا عصر.عصر هم که برمیگردم خونه همسرم به خاطر کارش پشت کامپیوتره تا دیر وقت شب.بعدش اگه خسته نباشم و اینترنت هم وصل بشه و وبلاگ هم باز شه سعی میکنم که بروز کنم البته اگر صدا کردن های همسرم اجازه بده.نمیدونم چراآقایون وجود هیچ فرد و حتی شیء سومی رو هم نمیتونن تحمل کنن....کامپیوتر که حسودی نداره....
گاهی احساس می کنم تمام سالهای عمرم مثل یک اسیر باهام رفتار شده...تا قبل از ازدواج این وظیفه خطیر رو پدر ها به عهده دارند و بعدش هم با نفسی از سر آسودگی پاسش میدن به شوهرت که:تا حالا ازش خوب نگهداری کردم به خاطر تو،بقیه اش به خودت و عرضه ات مربوطه...و تازه داماد هم پر باد و با افتخار از مسئولیت جدید گاهی سر سخت تر از پدر این شیوه رو ادامه میده به نام غیرت و گاهی !حسادت.
چرا ما زنهای ایرانی فقط تا وقتی از تمام حقوق طبیعی یک انسان برخورداریم که نام یک مرد رو به دنبال اسممون ید ک بکشیم؟
زن ایرانی بدون یک مرد،چه به عنوان همسر،پدر و برادر هیچ مفهومی نداره.چرا باید اینطور باشه؟
البته من از اون دسته زنهایی نیستم که هر جا میشینن شروع میکنن به بد گفتن از آقایون و ظلم و ستم هایی که در مورد زنها شده و غیره...اما گاهی با تمام آزادی هایی که در زندگی مشترکم دارم و سعی میکنم هر جور شده حفظشون کنم،از این شرایط خسته میشم.شما بگین که باید چی کار کرد؟
باران چه گریه ای است....

گرییدنی به وسعت اندوه آسمان...

بر غفلت زمین...