۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

خیلی وقت ها از مادر شدن میترسم..وقتی به نو جوون هایی نگاه می کنم که چیز زیادی از تربیت عایدشون نشده جز لغت نامه های وسیع و بی انتهای حرف های رکیک . نمیفهمم زمانی که ما داشتیم دوران سخت بلوغ خودمون رو با شعر های فروغ و مشیری و دل باختن به فوتبالیست ها و هنر پیشه های الکی اون زمان سپری می کردیم ، پدر مادر ها چی کار میکردن؟کلاس آموزش فحش توی منزل برگزار می کردن؟اصلا بچه هاشون رو تربیت میکردن یا نه؟
یادمه چند سال پیش هر وقت تو خیابون بین چند تا جوون دعوا می شد بیشتر مردم یا حداقل بزرگ تر ها و ریش سفیدا سعی می کردن دعوا رو خاتمه بدن و جوون ها رو از هم جدا کنن.اما حالا همه مردم از جمله خود من با شنیدن حرفایی که به هم میزنن اول دو تا شاخ در میارم و بعد هم پا به فرار میزارم.چقدر قبح همه چی ریخته که همه تو خیابون مادر و خواهر و خاله و عمه شون رو به هم حواله میدن....
واقعا چرا باید اینجوری بشه؟

۱ نظر:

Unknown گفت...

منم تجربه های مشابهی داشتم
بارها و بارها...
و افسوس خوردم..به حال خودمون و آیندمون...