سکوت می کنم..سکوت و سکوتم دردناک تر از داد و قال و پیکار چندین ماهه ام هست..می دانم...
راضی ام و بی تفاوت . هم برنده و هم بازنده....دیگر نه حال و حوصله مبارزه دارم نه اعتقاد به فتح و پیروزی.دیگر کارهایم را کرده ام و وظیفه ای نسبت به خودم ، تو و دنیا ندارمجدایی آن حریف پرخاشگر قدیمی نیست. آمدنش بنا به دعوت است اما نه درست و به موقع .همه پذیرفته اند .همه.
تنها خودم هستم که باور نمیکنم .که حاضر به پذیرفتن این غیبت نا معقول نیستم.ثانیه ثانیه روز هایی که گذراندم را از پیش رو میگذرانم و دقیق تر می شوم .از لحظه شروع به اکنون نگاه می کنم و گیج میشوم،تو برای من چه بودی؟دارم به این فکر می کنم.برای من چه بودی؟حس آرامش؟شکل بهد از ظهر های پنجشنبه.پر از آفتاب و روشنی و اتفاقهای خوب.شکل باران،پاک و شفاف.پر از بازی و تعطیلی و پر از گرما...گرمای شبهای تابستان..اما چه زود رفتی..
راه فرار،راه خوبی بود برای تو...تصوراتم درباره تو و با تو چه نامحدود بود..بودن با تو.در کنار تو بودن...چیزهایی که حتی در مخیله ات هم نمیگنجد...اما من به لحظه لحظه اش اندیشیده ام و با لحظه لحظه اش زندگی کرده ام.
شاید بارها بعد از این عاشق شوم و به خاطر عشق هایم گریه کنم و همه از یادم برود.شاید زخم های دلم جوش بخورد و زمان خراش های نازک دلم را صیقل دهد.اما خراشی قدیمی روی قلبم و دردی عمیق در پس خاطره های جوانی ام باقی خواهد ماند...می دانم...
راضی ام و بی تفاوت . هم برنده و هم بازنده....دیگر نه حال و حوصله مبارزه دارم نه اعتقاد به فتح و پیروزی.دیگر کارهایم را کرده ام و وظیفه ای نسبت به خودم ، تو و دنیا ندارمجدایی آن حریف پرخاشگر قدیمی نیست. آمدنش بنا به دعوت است اما نه درست و به موقع .همه پذیرفته اند .همه.
تنها خودم هستم که باور نمیکنم .که حاضر به پذیرفتن این غیبت نا معقول نیستم.ثانیه ثانیه روز هایی که گذراندم را از پیش رو میگذرانم و دقیق تر می شوم .از لحظه شروع به اکنون نگاه می کنم و گیج میشوم،تو برای من چه بودی؟دارم به این فکر می کنم.برای من چه بودی؟حس آرامش؟شکل بهد از ظهر های پنجشنبه.پر از آفتاب و روشنی و اتفاقهای خوب.شکل باران،پاک و شفاف.پر از بازی و تعطیلی و پر از گرما...گرمای شبهای تابستان..اما چه زود رفتی..
راه فرار،راه خوبی بود برای تو...تصوراتم درباره تو و با تو چه نامحدود بود..بودن با تو.در کنار تو بودن...چیزهایی که حتی در مخیله ات هم نمیگنجد...اما من به لحظه لحظه اش اندیشیده ام و با لحظه لحظه اش زندگی کرده ام.
شاید بارها بعد از این عاشق شوم و به خاطر عشق هایم گریه کنم و همه از یادم برود.شاید زخم های دلم جوش بخورد و زمان خراش های نازک دلم را صیقل دهد.اما خراشی قدیمی روی قلبم و دردی عمیق در پس خاطره های جوانی ام باقی خواهد ماند...می دانم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر